دوماهگی و یه عالمه خاطره
بعد از دو ماه بالاخره من قبول کردم که توی کریر بشینم.بد نبود ولی خیلی راحت نبودم و به چندتا عکس اکتفا کردم چقدر توی بغل بیشتر خوش میگذره،لطفا منو پایین نذارین حالا که منو زمین گذاشتین نه کلاه میخوام نه کفش.اصلا میخوام بخوابم پنجاه و پنج روزگی اولین و آخرین روزی بود که من پستونک خوردم نمیدونم این تل و دستبندم برای تولدمه یا خبرای دیگه ای هست اخ جون اومدیم عروسی عروس فهمید تولد دو ماهگی منه یکی از کیک هاشو به من داد تا عکس بگیرم چ...